بعضی وقتها احساس میکنی خیلی تنهایی...
همه غمها و دردها را جمع میکنی. حتا آنهایی که شاید به تو ربطی نداشته باشند.
احساس میکنی همه چیز دشمن تو و دشمن زنده بودن توست.
تلقین هم به همه راهکارها اضافه میشود و احساس میکنی از زندگی ساقط شدهای و همه چیز...
در این میانه آشوب، کسی کنارت مینشیند و حرفی میزند. میفهمی که یک همدرد کنارت نشسته است. بیاختیار لب میگشایی. لحظه لحظه از بار اندوهت کاسته میشود. حتا اگر همه درد و رنجت را بر زبان نیاورده باشی. حتا اگر حرف خاصی نزده باشی.
چشمها و گوشهایی که حجم دلسوزی و محبتشان را بر سراسر وجودت حس میکنی. حس میکنی آنچنان به تو نزدیکاند که میتوانند حالات روحی تو را تغییر دهند.
خدایا! شکر تو را ست. تنها تو را. به خاطر همه نعمتهایت. و از جمله انسانهای پاک و نجیبی که وجودشان مایه دور شدن از وسوسههای شیطانی است.